تا پیش از پل ِکِله، هیچکس «خط را به خواب نیاورده بود.»
خط صرفا نماد نیست، مقدمه و واحد مستقل معنایی هم نیست؛ خط، همان هستن است، همان بیان شاعرانهی وقوف بر وجود. خط با فضا در ستیز است؛ سه بعد جهان بیرونی را به قید سطحی تخت درمیآورد، آن را به اندرون ذهن میرساند و در آنجا بازمیسازد.
خط از سطح نمیگسلد، اما در عین حال، هم از آن دور میشود و هم به آن نزدیک میماند.
کاندینسکی این ویژگی نقیضنما را، نفی نیروها میدانست: خط راست، همانا نفی سطح است.
این خصلت نقیضنما، ابزاریست برای بیان رازی که به زبان نمیتوان گفت؛ بلکه باید آن را به قالب شعر یا شکل درآورد.
فرهنگ شرق، از روز باستان به خوشنگاری و خوشنویسی نازیده است و خط را به کار گرفته تا آن شعر و سر مگو را در به خط درآورد.
پیوند خط با تن، فوری است؛ و همین، از خصلت وجودی آن پرده برمیدارد.
رابط میان خط و روایت نیز چیزی نیست مگر حرکت.
خط، جهان را می سازد و هستیهای آن را بازمیگوید — از جمله زن را.
روایت زن، در حرکت خط پدیدار میشود؛
هر حرکت زن در زمان، شعریست خطوار، شبیه به ریسمانی که در باد زمان تاب میخورد، خم میشود، در خود میپیچد، راست میشود و…
ریسمان زن، ردپای اوست که در زمین تاریخ منتشر شده و پشت نقاب فرهنگ، شناور ماندهاست.
Responses