وقتی می‌شمارم فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست

اثر « وقتی می‌شمارم فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست » مربوط به سال‌های 1391-1392ه.ش. از جمله آخرین آثار فریده لاشایی است که در سال 2015م. توسط موزه‌ی بریتیش خریداری شده است. این اثر صدا و پروجکشن پویانمایی بر مجموعه‌ای از 80 فوتوگراور است. 80 قاب کوچک که از چپ به راست و بالا به پایین (8 ردیف افقی در 10 ردیف عمودی) کنار هم چیده شده و در مجموع یک مستطیل افقی(در اندازه ی310سانتی متر در 192سانتي‌متر) را تشکیل داده است. هر یک از این قاب‌ها یک اثر چاپ با پاسپارتوی سفید و قاب سفید است که از مجموعه‌ی فجایع جنگ گویا کپی شده است. با این تفاوت که پیکره‌ها و شخصیت‌های آن حذف شده و فقط مکان و فضای کار یا همان چشم‌اندازشان باقی مانده‌اند. اما پیکره‌ها مجدد به صورت ویدئو و متحرک به آن اضافه می‌شوند. به این صورت که این مجموعه در فضای تاریکی قرار می‌گیرد و دایره ای از نور با حرکتی مانند یک توپ از تصویری به تصویر دیگر حرکت می‌کند. به محض اینکه دایره‌ی نور روی هر یک از چشم‌اندازها قرار می‌گیرد، فیگورها و شخصیت‌های حذف شده نمایان و پس از عبور نور در سایه محو می‌شوند. چشم‌اندازها و فضای کار تیره و شخصیت‌های متحرک بر آن روشن هستند.

برای خلق این اثر، در سال 2010م. از 80 چاپ یک مجموعه‌ی فجایع جنگ گویا در بوستون اسکن شد. این همکاری بین هنرمند و استودیو KAV (یاشار صمیمی مفخم و ترلان رفیعی) صورت گرفت. از این تصاویر اسکن شده به صورت دیجیتالی پیکره‌های انسآن‌ها و حیوانات بیرون کشیده و سپس فایل‌های دیجیتال روی فیلم‌های شفاف چاپ شد؛ یک چاپ دیجیتال بسیار خوب که شامل تمام جزئیات و تن‌های خاکستری بود. کارهای ویدئویی توسط کامبیز صفری در ایران انجام شد. همه فیگورها به صورت متحرک در سه لایه ویدئو بر روی یکدیگر قرار داده شدند و در نهایت با پرش نورافکن از یک چاپ به چاپ دیگر، بخش‌های مختلف انیمیشن ظاهر و سپس ناپدید می‌شد.

شاید قبل از هر چیز، بهتر است آشنایی لاشایی با گویا را ابتدا در نوشته‌هایش دنبال کرد. مثلا داستان کوتاه «دیداری با گویا» که او در سال 1344ه.ش. در مجله‌ی جهان نو به چاپ رساند را می‌توان نمایان‌گر شیفتگی و توجه خاص او به فرانسیسکو گویا به حساب آورد. 

در ادامه باید گفت آنچه در اولین نگاه به اثر «وقتی می‌شمارم فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست» به چشم می‌آید تیرگی و روشنی، نور و سایه و کنتراست سفید و سیاه است. از نور در اینجا برای تأکید بر تصاویری استفاده می‌شود که هنرمند قصد دارد در آن لحظه برای ما بنمایاند. در واقع نور، نقش هدایت‌کننده‌ی چشم مخاطب را ایفا می‌کند که با حرکت آن، نگاه بیننده نیز همراه آن حرکت می‌کند. در اثر نهایی وقتی نورافکن از یک تصویر چاپ به تصویر دیگر می‌رود، فیگورها برای مدت کوتاهی ظاهر و بعد محو می‌شوند به عبارتی شبح وار با نور می‌آیند و در سایه گم می‌شوند. در تاریکی سایه، چشم‌اندازها به دور از هیاهوی جنگ و آدم‌ها، به نظر آرام و خاموشند. انگار که هنرمند می‌خواهد با سایه، زشتی‌ها را بپوشاند و تنها با ورود دایره‌ی نورانی، برای یک لحظه نظام ظلم، ستم و مصیبت، آشکار و دوباره ناپدید می‌شود. در نگاهی دیگر، به نظر می‌رسد خاموش و محو شدن پیکره‌ها در اثر، تداعی‌کننده‌ی فراموش‌کاری ذهن انسان باشد که به سبب آن بشر هیچ وقت از تاریخ نمی‌آموزد و دوباره فجایع آن را تکرار می‌کند. لحظه‌ای آن را می‌بیند و به آن فکر می‌کند اما در لحظه‌ی بعد همه چیز از خاطرش می‌رود و این چنین است که ظلم و جور همچنان ادامه دارد و جنگ‌ها تکرار می‌شوند و به تبع آن تاوانش را مردم می‌پردازند. آن‌ها تنها کسانی هستند که جنگ از خاطرشان پاک نمی‌شود چراکه قربانیان اصلی جنگند .

اما هر هنرمندی شیوه‌ی بیانی و نوع برخوردش با جنگ متفاوت است و در قالبی که می‌تواند آن را بیان می‌کند؛ گاه ممکن است به بیان مستقیم آن بپردازد مثل آنچه لاشایی در این اثر از خود بروز می‌دهد. گاه هم حس حاصل از تجربه‌ی این پدیده‌ی وحشتناک را به مخاطب خویش القا کند که می‌تواند آگاهانه یا ناخودآگاه در اثر جلوه کند. فریده لاشایی جنگ را با تمام وجودش لمس کرده بود؛ هم وقایع انقلاب اسلامی ایران و هم جنگ هشت ساله با عراق. وقتی در بحبوحه‌ی جنگ از آمریکا به ایران بازگشت. در واقع او با نگرشی عینی-حسی این اثر را خلق کرده است.

او که در چند سال آخر عمر خود با کارهای چاپ دستی جهت تازه‌ای به کارش داده بود، مانند گویا و اتودیکس برای این اثر هم چاپ دستی را برگزید اما متفاوت از کار آن‌ها و با تمهیداتی متناسب با هنر معاصر. انتخاب این تکنیک به سبب عدم استفاده از رنگ‌های متعدد و محدود شدن به سیاه و سفید و تن‌های خاکستری باعث می‌شد مخاطب، بیشتر بر روح  و فضای کلی اثر اشراف یابد. مقصود هنرمند در این اثر، مثل هدفی که فرانسیسکو گویا دنبال می‌کرد، نه اشاره به جنگی خاص در طول تاریخ و نه ملت، کشور و نژاد مشخصی است. آن چه مطرح است نکوهش جنگ و مذمت برپاکنندگان آن است که اتفاقی فاجعه‌بار و به دور از انسانیت را رقم می‌زنند. در حقیقت این اثر تأکیدی بر بی‌زمانی و بی‌مکانی مجموعه‌ی فجایع جنگ گویاست که سندی بر جنایت‌ها، کشتارها و عواقب جبران‌ناپذیر حاصله از جنگ‌ها در طول تاریخ است. لاشایی نیز در اثری که ارائه می‌دهد به درد مشترک همه‌ی جهان اشاره می‌کند؛ به عواقب ناگوار یک جنگ در هر کجا و در هر زمان. به این که جنگ هرگز راه حل خوبی برای بشریت نبوده و نخواهد بود.

البته در آثار ابتدایی لاشایی خیلی خبری از جنبه‌های سیاسی و اجتماعی نبود اما با گذشت زمان تأثیرات حوادث سیاسی و اجتماعی در آثار او نمایان شد و اتفاقات جهان امروز تبدیل به دغدغه‌هایی که در آثار اواخر عمر او به خصوص ویدئوهایش بیشتر نمود پیدا کرد.

 اثر « وقتی می‌شمارم فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست» علاوه بر نگرش تازه به مقوله‌ی فجایع جنگ و واکنش به این مسأله، توجه را به این موضوع نیز جلب می‌کند که چگونه یک عمل می‌تواند بر یک مکان تأثیرگذار باشد یعنی وجود پیکره‌هاست که بر مکان و وقوع آن اتفاق اثر می‌گذارد.آن چنان که چشم‌اندازها بدون وجود پیکره‌ها در آن، هویت و نمایش متفاوتی از زمانی که پیکره‌ها نمایان می‌شوند پیدا می‌کنند. این رابطه یک رابطه‌ی دو سویه میان پیکره‌ها و چشم‌اندازهاست. آن چه قبل از ظهور فیگورها می‌بینیم چشم‌اندازی ساکن و ایستاست اما به محض حضور آن‌ها، انرژی مضاعفی به فضا تزریق می‌شود که همه‌ی زوایا را تحت‌الشعاع خود قرار می‌دهد و جنبش و تحرک خاصی به فضا می‌بخشد؛ حتی اگر تک فیگور ثابتی به فضا اضافه شود باز معنا و هویت تازه‌ای به مکان می‌دهد.

نکته‌ی دیگری که به خصوص در آثار تلفیق با ویدئوی لاشایی به چشم می‌خورد علاقه‌ی او به اقتباس از آثار هنرمندان مطرح دنیاست؛ هنرمندان هنرهای تجسمی، هنرمندان موسیقی و سینما و حتی اشاره به آثار مشهور ادبیات جهان هم در کارهایش نمود دارد. وی از این آثار در کارهایش بهره می‌گیرد تا پیام خود را به گونه‌ای تازه و خلاقانه ابراز کند. همان طور که در مجموعه‌ی «پیش درآمدى بر خرگوش‌ها در سرزمین عجایب» مخاطب را به رمان آلیس در سرزمین عجایب نوشته لوییز کارول ارجاع می‌دهد و با استفاده از آن روایتی نو از تاریخ معاصر ایران ارائه می‌کند و در «الأمل» از فیلم دیکتاتور بزرگ چاپلین و صدای ام کلثوم خواننده‌ی عرب بهره می‌برد تا به شیوه‌ی خود نسبت به رویدادهای آن روزهای جهان مثل حوادث بهار عربی در مصر و تونس و… واکنش نشان دهد. او در اثر«وقتی می‌شمارم، فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست.» با استفاده‌ی خلاقانه از اثر گویا، سعی دارد پیام او را استحکام ‌بخشد.

در واقع این اثر، به گونه‌ای بازخوانی اثر ارزشمند گویاست که به جای استفاده از ابزارهای معمول، الگوپردازی تکراری و راه و رسوم قدیمی به بیان کاملا مستقل رسیده و این گونه نگرش تازه‌ی خود را مطرح ساخته است. او در این اثر، با استفاده از کنتراست نور و سایه و بهره از نور دایره‌ای که معمولا در استیج‌ها برای متمرکز ساختن بینندگان و تماشاگران بر شخصیت اصلی برنامه به کار می‌رود، می‌خواهد مخاطب را مجبور سازد نگاه دوباره و با تمرکز بیشتری به تک تک صفحات مجموعه‌ی فجایع جنگ گویا داشته باشد و با قیاسی ساده میان دوران او و جهان معاصر صحنه‌های آشنا و مصیبت‌بار تکرار تاریخ بشریت را ببیند. زبان بصری‌ای که فریده لاشایی برای این اثر برگزیده است زبانی‌ست معاصر که هماهنگ با دوران پست مدرن امروز حرکت می‌کند. در هنر معاصر مرزها از بین می‌روند و هنرمندان با امتزاج رشته‌های مختلف هنری، ژانرها، تکنیک‌ها و… دست به نوآوری می‌زنند. در این اثر نیز هنرمند با تلفیق چاپ و ویدئو ، از قابلیت امتزاج بهره برده است، به گونه‌ای که هیچ یک از دو بخش چاپ و ویدئو در اثر به تنهایی اعتبار و اصالت ندارند. اصالت اثر در مفهومی‌ست که این دو با هم می‌سازند. او با جدا کردن پیکره‌ها از زمینه‌ی چاپ‌های گویا و انتقال آن‌ها روی ویدئو ، به گونه ای خلاقانه توانسته است ارتباط خوبی میان مجموعه‌ی چاپ‌ها و ویدئو برقرار کند که ویدئو آن چنان بر چاپ‌ها بنشیند و با آن‌ها یکی شود که عدم وجود هر یک کل اثر را مختل نماید. به عبارت دیگر لاشایی اثر گویا را به دو بخش تقسیم نموده است : چشم‌اندازها و پیکره‌ها. آن‌ها را از هم جدا و سپس به شیوه‌ای هدفمند و با ترفندی خلاقانه دوباره برهم سوار کرده است. به این ترتیب او با این که از اثر گویا اقتباس کرده اما توانسته است با تلفیق چاپ و ویدئو، جنبه‌های حسی آن را تقویت کرده و با خلق اثری مستقل، تأثیری متفاوت از تأثیر اثر گویا بر مخاطب بگذارد، گرچه کارکرد اثر یعنی تصویرگری و روایتگری آن را محفوظ نگه داشته است.

  از طرف دیگر عنوان اثر «وقتی می‌شمارم، فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست.» اشاره به شعر«سرزمین هرز» تی اس الیوت دارد. الیوت نیز مانند فریده لاشایی در طول زندگی‌اش شاهد جنگ بود. جنگ‌های جهانی تأثیر بسیاری بر او گذاشت و وی را وادار کرد تا در قالب شعر، آن را بروز دهد. درنگاه اول مخاطب شاید رابطه‌ی عنوان و اثر را به راحتی درک نکند، اما با مطالعه‌ی این شعر الیوت و آگاهی از تأثیرات جنگ بر او، نقاط مشترک این شاعر با فریده لاشایی و هم‌حسی آن‌ها مشخص می‌شود که البته این انتخاب هوشمندانه و به جا از سوی لاشایی صورت می‌گیرد و این چنین هنرمندانه پای ادبیات را به اثر خود می‌گشاید. به عبارتی لاشایی از حس مشترک خود، گویا و الیوت نسبت به مسأله‌ی جنگ بهره‌ی لازم را می‌برد. پس رابطه‌ی عنوان با اثر را می‌توان رابطه‌ای تفسیری دانست.

    فریده لاشایی هنرمندی معاصربود که می‌دانست زبان فرهنگ بصری امروز تصویر است. به این ترتیب او ویدئو را وارد کار خود کرد و با امتزاج چاپ و ویدئو به بیان تازه‌ای دست یافت که برای مخاطب نیز همچنان جذابیت و تازگی دارد. او هنرمندی با جسارت و علاقه‌مند به تجربه‌گری بود که همین روحیه، نگاه و نگرش نوی او سبب می‌شد تا حال و هوای هنر معاصر در آثارش نمود یابد. اثر«وقتی می‌شمارم، فقط تو هستی… اما نگاه که می‌کنم تنها سایه‌ای‌ست.» اثری معاصر و مهم در کارنامه‌ی هنری لاشایی است که به گونه‌ای واکنش او را به حوادث و رویدادهای جهان پیرامونش نشان می‌دهد.

Recommend0 recommendationsPublished in Uncategorized

Related Articles

Responses

Your email address will not be published. Required fields are marked *